زمان در ترنی كه تاربخش می نامند، سوار شده است؛ سوار شدن در این ترن آسان است اما پیاده شدن از آن دشوار. میلان كوندرا
زمانی كه قلب، لب به سخن می گشاید شایسته نیست كه خِرد خُرده بگیرد. میلان كوندرا
اگر بی خبر باشیم، بی گناه هستیم؟ آیا آدم ابلهی كه بر اریكه ی قدرت تكیه زده است، تنها به بهانه ی نادانی، از هر گونه مسئولیتی به دور است؟ میلان كوندرا
قدرت در هر جا كه خود را خداگونه بنمایاند، خودبخود الهیات خاص خویش را تولید می كند. میلان كوندرا
عشق، به یك امپراتوری شبیه است؛ اگر اندیشه ای كه بر مبنای آن به وجود آمده از میان برود، خود عشق نیز از میان خواهد رفت. میلان كوندرا
اگر از دست دادن عشقی با دلیل باشد، ما تسلیم می شویم. اما اگر عشقی را بدون دلیل از دست بدهیم، هرگز خود را نخواهیم بخشود. میلان كوندرا
هیچ چیز خواركننده تر از دویدن با همه ی نیرو از روی ناتوانی نیست. میلان كوندرا
آدم زمانی كه هدف، برایش اهمیت نداشته باشد، نمی پرسد كه به كجا دارد می رود! میلان كوندرا
بی توجهی به زن، كفر كبیر و بی احترامی بزرگی به آفریده های خداوند است. میلان كوندرا
بشر - چون تنها یك بار زندگی می كند- به هیچ وجه امكان به اثبات رساندن فرضیه ای را از راه تجربه ی شخصی خود ندارد، به گونه ای كه هرگز نخواهد فهمید كه پیروی از احساسات، كار درست یا نادرستی بوده است. میلان كوندرا
زندگی فقط یكبار است و ما هرگز نخواهیم توانست تصمیم درست را از تصمیم نادرست تمییز دهیم؛ زیرا ما در هر شرایطی فقط یكبار می توانیم تصمیم بگیریم؛ زندگی دوباره، سه باره و چهار باره به ما عطا نمی شود كه این را برای ما امكان پذیر سازد تا تصمیم های گوناگون خود را مقایسه كنیم. میلان كوندرا
هیچ چیز از احساس همدردی دشوارتر نیست. حتی تحمل درد خویشتن به سختی دردی نیست كه به گونه ای مشترك با كسی دیگر برای یك نفر دیگر یا به جای شخص دیگری می كشیم و قوه ی تخیل ما به آن صدها بازتاب می بخشد. میلان كوندرا
كسی را از روی همدردی دوست داشتن، دوست داشتن حقیقی نیست. میلان كوندرا
اگر نخستین تمرین زندگی، خودِ زندگی باشد، پس برای زندگی چه ارزشی می توان قایل شد؟ میلان كوندرا
شك و تردید، امری یكسره طبیعی است؛ آدمی هرگز از آنچه باید بخواهد آگاهی ندارد، زیرا زندگی یك بار بیش نیست و نمی توان آن را با زندگی های گذشته مقایسه و یا در آینده درست كرد. میلان کوندرا
اگر ما شایستگی دوست داشتن را نداریم، شاید به این دلیل است كه خواهانیم تا دوستمان بدارند؛ یعنی چشم داشت چیزی (عشق) را از دیگری داریم؛ به جای آنكه بدون ادعا و توقع به سویش برویم و تنها خواستار حضورش باشیم. میلان كوندرا
دوست داشتن، چشم پوشی از قدرت است. میلان كوندرا
هرگز نباید بگذاریم كه آینده، زیر بار گذشته فرو بپاشد. میلان كوندرا
از كودكی بیرون می آییم، بی آنكه بدانیم جوانی چیست، ازدواج می كنیم، بی آنكه بدانیم متاهل بودن چیست، و حتی زمانی كه قدم به دوره پیری می گذاریم، نمی دانیم به كجا می رویم: سالخوردگان، كودكان معصوم كهنسالی خویش اند. از این جهت، سرزمین انسان سیاره ی بی تجربگی است. میلان كوندرا
انسان آرزومند جهانی است كه در آن خیر و شر آشكارا تشخیص دادنی باشند، زیرا در او تمایل ذاتی و سركش داوری كردن پیش از فهمیدن، وجود دارد. میلان كوندرا
چیزی را كه نتیجه ی یك انتخاب نیست، نمی توان شایستگی یا ناكامی تلقی كرد؛ در برابر چنین وضعی تحمیلی باید رفتار درستی در پیش گرفت. میلان كوندرا
هر چه انسان بیشتر در تاریکی درون خویش به سر برد،بیشتر در ظاهر جسمانیش پژمرده می شود. میلان كوندرا
نخستین خیانت، جبران ناپذیر است و از طریق واكنش زنجیره ای، خیانت های دیگری را بر می انگیزد كه هر كدام از آنها ما را بیش از پیش از خیانت پیشین دور می كند. میلان كوندرا
آنچه فرد تحصیلكرده را از فرد خودآموخته مشخص می سازد، وسعت دانش نیست، بلكه اعتماد به نفس است. میلان کوندرا
مرگ، یك پیشامد بسیار ساده است كه به آسانی رخ می دهد، مثل تمام پیشامدهای دیگر. میلان كوندرا
حتی ساده ترین شنوندگان، آنچه را كه می گذرد، كم و بیش تشخیص می دهند. میلان كوندرا
آنها كه شیفته ی فكر پیشرفت هستند، هرگز گمان نمی برند كه هر گام به پیش، گامی در راه پایان نیز هست و در پس همه ی شعارهای شاد "به پیش و به بالا"، آواز هرزه ی مرگی كه ما را به شتاب كردن برمی انگیزد، به كمین نشسته است. میلان كوندرا
تاریخ، پیاپی شدن دگرگونی های بی دوام است. میلان كوندرا
موسیقی در پیچیده ترین شكل خود، همچون یك زبان است.میلان كوندرا
یادبودها در سراسر دنیا پراكنده اند. اگر بخواهیم آنها را پیدا كنیم و از مخفیگاه هایشان بیرون بكشیم، باید سفر كنیم. میلان كوندرا
آدم هنگامی كه صف را ترك می كند، دوباره می تواند به آن باز گردد، ولی زمانی كه دایره ای بسته می شود، دیگر راه بازگشتی وجود ندارد. میلان كوندرا
مردم، تنها به این دلیل می خواهند ارباب آینده شوند كه گذشته را دگرگون سازند.میلان كوندرا
مردم همیشه فریاد می زنند كه می خواهند آینده ی بهتری بسازند. این، حقیقت ندارد. آینده، خلایی است بی عاطفه نسبت به همه.میلان كوندرا
شریف ترین احساسات می تواند به آسانی برای توجیه بزرگترین وحشت ها به كار گرفته شود. میلان كوندرا
تاریخ به سبكی زندگی یك فرد است؛ بیش از اندازه سبك، به سبكی پَر است، مانند گرد و غبار در هوا معلق است، مانند چیزی است كه فردا ناپدید می شود.میلان كوندرا
یك بار حساب نیست؛ یك بار مثل هیچ وقت است. میلان كوندرا
مجازات كردن كسی كه نمی داند چه می كند، نشانه ی توحش است.میلان کوندرا
آن كس كه استعداد دشوار همدردی ( احساس مشترك ) را دارا نیست، به سردی رفتار دیگران را محكوم می كند. میلان كوندرا
هیچ وسیله ای برای تشخیص تصمیم درست وجود ندارد، زیرا هیچ مقایسه ای امكان پذیر نیست.میلان كوندرا
وحشت، حالت یك ضربه را دارد؛ لحظه ای است كه انسان هیچ چیز نمی بیند. وحشت فاقد هر گونه اثر زیبایی است و انسان تنها پرتو شدید رویداد ناشناخته ای را می بیند كه چشم براه آن است.میلان كوندرا
زمان بشری دایره وار نمی گذرد، بلكه به خط مستقیم پیش می رود و به همین دلیل، انسان نمی تواند خوشبخت باشد، چرا كه خوشبختی، تمایل به تكرار است.میلان كوندرا
ما هرگز نمی توانیم با قاطعیت بگوییم كه روابط ما با دیگران تا چه حدی از احساسات ما، عشق ما، فقدان عشق ما، لطف و مهربانی ما و یا از كینه و نفرت ما سرچشمه می گیرد و تا چه حد از قدرت و ضعف ما در میان افراد تاثیر می پذیرد.میلان كوندرا
آن كسی بازیگر است كه از كودكی می پذیرد تمامی زندگی خود را برای مردم ناشناس به نمایش گذارد. اگر كسی به این كار بنیادی تن ندهد– كه هیچ ربطی به استعداد ندارد و چیزی ژرفتر از آن است – نمی تواند بازیگر شود.میلان كوندرا
از زمان كودكی، پدر و آموزگار مدرسه برای ما تكرار می كنند كه خیانت، نفرت انگیزترین چیزی است كه می توان تصور كرد. اما خیانت كردن چیست؟ خیانت، از صف خارج شدن و به سوی نامعلوم رفتن است. میلان كوندرا
وقتی در برابر كسی كه مهربان، مؤدب و مبادی آداب است قرار می گیریم، بسیار دشوار است كه همه ی حرفهایش را دروغ تصور كنیم و درستی و راستی در او نبینیم. میلان كوندرا
ما بیشتر برای از یاد بردن درد و رنج خویش به آینده پناه می بریم؛ در پهنه ی زمان، خطی را تصور می كنیم كه فراسوی آن خط، درد و رنج ما پایان خواهد یافت. میلان كوندرا
همیشه ساده ترین پرسش ها با اهمیت ترین پرسش ها به شمار می رود و پاسخی برای آنها وجود ندارد و پرسشی كه نتوان به آن پاسخ داد، مانعی است كه فراتر از آن نمی توان رفت.میلان كوندرا
اندیشه ها نیز زندگی مردم را نجات می بخشند.میلان كوندرا
وفا از والاترین پارسایی ها به شمار می رود. وفا به زندگی ما وحدت می بخشد و بدون آن، زندگی ما به صورت هزاران احساس ناپایدار پراكنده می شود. میلان كوندرا
آدمی به ضعف خویش آگاهی دارد و نمی خواهد در برابر آن ایستادگی نماید، بلكه خود را به آن تسلیم می كند.میلان كوندرا
رؤیا تنها یك ارتباط ( شاید یك ارتباط رمزی ) نیست، بلكه یك كوشش زیبایی شناسی و یك بازی قوه ی تخیل است و این بازی به خودی خود دارای ارزش است.میلان كوندرا
براستی، انسان را سرزنش كرد كه طی زندگی روزمره در برابر رویدادها بی اعتنا است و بدین ترتیب، بعد زیبایی را از زندگی خود سلب می كند.میلان كوندرا
دورنمایه ی فراموش نشدنی وابسته به تولد عشق با زیبایی اضطراب آورش درست در لحظه ی ناامیدی انسان را به سوی خود می كشد. انسان همیشه ندانسته، حتی در ژرف ترین لحظه های پریشانی، زندگیش را بر مبنای قوانین زیبایی می سازد.میلان كوندرا
زندگی بشر همچون یك قطعه ی موسیقی ساخته شده است. انسان با پیروی از درك زیبایی، رویداد اتفاقی را پس و پیش می كند تا از آن دورنمایه ای برای قطعه ی موسیقی زندگیش بیابد. میلان كوندرا
هرچه انسان بیشتر در تاریكی درون خویش به سر برد، بیشتر در ظاهر جسمانیش پژمرده می شود.میلان كوندرا
موسیقی، روزنه هایی در تن باز می كند كه روح می تواند برای رسیدن به صفای یكرنگی از آنها بیرون آید.میلان كوندرا
تخیل، یكی از ژرفترین نیازهای بشری است.میلان كوندرا
آنچه بر حسب ضرورت روی می دهد، آنچه كه انتظارش می رود و روزانه تكرار می شود، چیزی ساكت و خاموش است؛ تنها اتفاق سخنگو است و همه می كوشند آن را تعبیر و تفسیر كنند.میلان كوندرا
آیا یك رویداد هر چه بیشتر اتفاقی باشد، مهمتر و پرمعناتر نیست؟میلان كوندرا
برای همه ی ما تصورناپذیر است كه یگانه عشقمان چیزی سبك و سست باشد، چیزی بدون وزن؛ می پنداریم عشق ما آن چیزی است كه ناگزیر باید باشد، كه بدون آن زندگی ما از دست رفته است.میلان كوندرا
آنچه به رفتار و كردار ما معنا می بخشد، همیشه برای ما ناشناخته است. میلان كوندرا
انسان هرگز آن چیزی نیست كه می اندیشد هست.میلان كوندرا
هر چه انسانها بیشتر می اندیشند، اندیشه ی این یك از اندیشه ی آن دیگری دورتر می شود.میلان كوندرا
انسان می اندیشد و به حقیقت پی نمی برد. میلان کوندرا
رمان نویسانی كه هوشمندتر از آثارشان اند، باید حرفه ی خود را تغییر دهند.میلان كوندرا
رمان نویس سخنگوی هیچ كس نیست ... او حتی سخنگوی افكار خاص خودش هم نیست.میلان كوندرا
انسان همواره بر این بوده است كه زندگینامه ی خاص خود را باز نویسد، گذشته را تغییر دهد و هم ردپای خودش و هم ردپای دیگران را پاك كند.میلان كوندرا
فراموشی، در عین حال بی عدالتی مطلق و آسایش مطلق است. میلان كوندرا
طلب فراموشی كردن را نمی توان با وسوسه ی ساده به نیرنگ زدن، یكی پنداشت. میلان كوندرا
پرسش بنیادی برای هر هنرمند عبارت از این است كه اثر «با ارزش» او با كدام كار آغاز می شود؟میلان كوندرا
آن كس متجدد است كه خود را متجدد بنامد و همچون متجدد پذیرفته شود.میلان كوندرا
كمال مطلوب مرد زن گریز، تجرد با داشتن معشوقه های بسیار است، یا ازدواج با زن محبوب بدون كودك.میلان كوندرا
زشتیِ همه جا گسترده ی دنیای جدید كه بر اثر عادت از دیده پوشیده می ماند، در كوچكترین لحظات تیره بختی ما بیرحمانه ظاهر می شود. میلان كوندرا
طنز، آدمی را برآشفته می كند، نه برای آنكه آدمی را مسخره می كند یا بر او می تازد، بلكه از آن روی كه با آشكار ساختن جهان همچون پدیده ای دو گانه، ما را از داشتن یقین ها باز می دارد.میلان كوندرا
رمان هنری طنز آمیز است؛ «حقیقت» رمان نهفته، ادا نشده و ادا نشدنی است.میلان كوندرا
نویسنده ای كه می كوشد بر ترجمه ی رمانهایش نظارت كند، همچون چوپانی كه در پی گله ای از گوسفندان ناآرام است، به دنبال كلمه های بی شماری می گردد؛ حالت این نویسنده برای خودش غم انگیز است و برای دیگران خنده آور. میلان كوندرا
زیبایی در هنر، نوری است كه به ناگاه از آنچه هرگز گفته نشده است، می تابد.میلان كوندرا
زیبایی، آخرین پیروزی انسانی است كه دیگر امیدی ندارد. میلان كوندرا
نوشتن برای شاعر به معنای از بین بردن دیوار نازكی است كه در پس آن چیزی تغییر ناپذیر («شعر») در تاریكی پنهان است. میلان كوندرا
كارمند، بخش كوچكی از كار عظیم اداری را كه از فهم هدف و افق آن به دور است، انجام می دهد؛ این جهانی است كه حركات در آن مكانیكی می شوند و اشخاص معنای آنچه را كه انجام می دهند، نمی دانند.میلان كوندرا
در جهان دیوان سالارانه ی كارمند، اثری از ابتكار، نوآوری و آزادی عمل در میان نیست، تنها چیزی كه وجود دارد دستورها و مقررات است و این همانا دنیای فرمانبرداری است.میلان كوندرا
رمان اندیشه ای درباره ی وجود است، وجودی كه از بین شخصیت های تخیلی دیده می شود.میلان كوندرا
هركس، اعم از سیاستمدار، فیلسوف و دربان، به درستی سخن خود باور دارد. میلان كوندرا
هستی، آنچه روی داده است نیست؛ هستی، عرصه ی امكانات بشری است؛ هر آنچه انسان بتواند آن شود، هر آنچه انسان بتواند واقعیت بخشد. میلان كوندرا
انسان و جهان همچون حلزون و صدف اش به یكدیگر پیوسته اند: جهان و انسان تفكیك ناپذیرند، جهان گستره ی انسان است و بتدریج كه جهان تغییر می كند، هستی نیز تغییر می یابد. میلان كوندرا
هرگز نمی توان عملی را كه یك بار از دست ما خارج شده است، دوباره در دست گرفت. میلان كوندرا
تاریخ نگار، تاریخ جامعه را می نویسد نه تاریخ انسان را. میلان كوندرا
آدمی به ضعف خویش آگاهی دارد و نمی خواهد در برابرش مقاومت ورزد، بلكه خود را به آن تسلیم می كند. آدمی خود را از ضعف خویش سرمست می كند، می خواهد هر چه ضعیف تر شود، می خواهد در وسط خیابان جلوی چشمان همگان در هم فرو ریزد، می خواهد بر زمین بیفتد و از زمین پایین تر برود.میلان كوندرا
در سلسله مراتب هنرها، این موسیقی است كه جای نخست را می گیرد. میلان كوندرا
سرنوشت همچون گلوله ی آهنینی است كه بر مچ پای ما بسته شده باشد. میلان كوندرا
مهربانی به معنای ایجاد فضایی مصنوعی است كه در آن با دیگری، باید همچون كودك رفتار شود.میلان كوندرا
هر لحظه ای نمایانگر جهانی كوچك است كه ناگزیر در لحظه ی بعدی فراموش می شود. میلان كوندرا
با عمل است كه انسان از دنیای تكراری روزانه - جایی كه همه شبیه یكدیگرند - بیرون می آید، با عمل است كه انسان خود را از دیگران متمایز می كند و فرد می شود. میلان كوندرا
آینده همیشه نیرومندتر از اكنون است. در حقیقت، این آینده است كه درباره ی ما به داوری خواهد نشست و بی شك بدون هیچ گونه شایستگی.میلان كوندرا
روح رمان، روح پیچیدگی است. هر رمان به خواننده می گوید: «چیزها پیچیده تر از آن اند كه تو می اندیشی.»میلان كوندرا
بزرگترین عشق، سرانجام به مجموعه ای از یادگارهای بی رونق كاهش می یابد.میلان كوندرا
لباس نظامی آن چیزی است كه ما برنمی گزینیم، بلكه برای ما تعیین می شود و این همانا ثبات كل در برابر بی ثباتی فرد است. میلان کوندرا
انسان تنها هنگامی كه سالخورده است می تواند باورهای جماعت، افكار عمومی و آینده را نادیده گیرد. انسان سالخورده با مرگ قریب الوقوع خود تنها است و مرگ نه چشم دارد و نه گوش. انسان سالخورده نیازی ندارد كه خوشایند مرگ باشد.میلان كوندرا